جدول جو
جدول جو

معنی دسته کوک - جستجوی لغت در جدول جو

دسته کوک
(دَ تَ / تِ)
ساعتی که پیچاندن و جمع کردن فنر آن که چرخهای ساعت را بحرکت درمی آورد بوسیلۀ دستۀ مخصوص که بر کنار ساعت تعبیه شده است انجام گیرد. ساعتی که از محل دستۀ آن کوک شود و فنر آن برای براه انداختن چرخها، با پیچاندن آلتی که در دسته تعبیه کرده اند منقبض و بهم پیچیده شود. ساعت که کلید ندارد بلکه از محل دسته کوک شود. ساعت که از محل دسته با گرداندن محوری کوک شود نه با کلید، که شمار ساعات آن از طلوع و غروب آفتاب گیرند نه از ظهر. مقابل ظهرکوک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ تَ / تِ چَ لِ)
چالیک. دو پاره چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگر کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیز می باشد و بعربی چوب بزرگ را مقلاه و کوچک را قله خوانند. (از آنندراج) (برهان). الک دولک. دسته پل
لغت نامه دهخدا
نام کوهی در شبانکاره به فارس در بلوک دارابجرد... نام این کوه را به اختلاف قرائات دستورکوه، ستورکوه، رستق کوه و کوه رستو نیز نوشته اند. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ 3 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوبش دو کف دست بهم. ضرب دو کف دست بهم. بهم کوبیدگی دو کف دست، ضربت دست:
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ تِ دَ تَ / تِ)
ساعتی که در آن فروشدن خورشید (هنگام اذان مغرب) ، مبداء (ساعت 12) قرار گیرد و بدان تنظیم شود و آن دربیشتر کشورهای شرقی معمول بوده است. و اوقات اوایل روز را با اصطلاح چند از دسته گذشته یا به دسته مانده بیان میکردند، ساعت بی کلید. (استینگاس). ساعتی که آن را با دسته ای که چسبیده بدان است کوک کنند، و این در مقابل ساعتهائی است که آن ها را با کلیدی مجزی کوک میکردند
لغت نامه دهخدا
آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دست
فرهنگ گویش مازندرانی